وقتی حاملی
چویا :
جواب تستو که دیدی خشکت زد…
قلبت تند میزد و نمیدونستی باید بخندی یا گریه کنی...
هنوز توی شوک بودی که صدای در اومد....
چویا با اون قدمهای محکم و عصبیگونهش وارد شد...
+من اومدم....هی،
* بهت نزدیک میشه ..نگات میکنه
چرا اینقدر رنگت پریده..؟ از صبح یه جوری عی…
_ نـ..نه.. هیچی نیست… فقط… یه کم خستم…
*میخواست زود از کنارت رد شه که چشمش خورد به چیزی که دستت پنهون کرده بودی...
* ابروشو انداخت بالا...
سریع جلو اومد و بدون ملاحظه مچتو گرفت....
+داری یه چیزی قایم میکنی از من....
درسته؟ بده ببینم...
* تلاش میکنی پس بگیری اما اون لجبازتر از این حرفاس....
تست رو میقاپه و به محض اینکه نگاهش به دو تا خط قرمز میفته
* چشاش گرد میشه
یه لحظه خشکش میزنه
حتی نفسشم بند میاد
صورتش قرمز میشه...
+ این… یعنی تو… واقعاً…؟
*آروم سر تکون میدی...و بغض گلوتو میگیره …_..آره....
چویا که اول توی شوکه
.....بعد یه دستشو توی موهاش میبره...
نفس عمیق میکشه..
یه لحظه حس میکنی ممکنه داد بزنه یا واکنش تندی نشون بده… اما یهو میاد بغلت میکنه... خیلی محکم...
*در گوشت..
+ لعنتی… چرا باید همچین خبری رو قایم کنی؟
من باید اولین کسی باشم که میفهمه!..
*چشات خیس میشه ولی سعی میکنی حرف بزنی
_میترسیدم… نمیدونستم چه واکنشی نشون میدی…
+احمق…
"+...فکر کردی میذارم تنها اینو دوش بکشی؟ تو مال منی، و هر چی مال تو باشه، مال منه. حالا دیگه… سه نفر شدیم..."
*صدای خندهی کوتاه و عصبیش میاد...
ولی میلرزه...وقتی از بغلت جدا میشه... نگاهش پر از برق و جدیته.
* دستتو محکم میگیره...
+از همین لحظه به بعد… قسم میخورم جونمو میدم تا ازتون محافظت کنم.......
جواب تستو که دیدی خشکت زد…
قلبت تند میزد و نمیدونستی باید بخندی یا گریه کنی...
هنوز توی شوک بودی که صدای در اومد....
چویا با اون قدمهای محکم و عصبیگونهش وارد شد...
+من اومدم....هی،
* بهت نزدیک میشه ..نگات میکنه
چرا اینقدر رنگت پریده..؟ از صبح یه جوری عی…
_ نـ..نه.. هیچی نیست… فقط… یه کم خستم…
*میخواست زود از کنارت رد شه که چشمش خورد به چیزی که دستت پنهون کرده بودی...
* ابروشو انداخت بالا...
سریع جلو اومد و بدون ملاحظه مچتو گرفت....
+داری یه چیزی قایم میکنی از من....
درسته؟ بده ببینم...
* تلاش میکنی پس بگیری اما اون لجبازتر از این حرفاس....
تست رو میقاپه و به محض اینکه نگاهش به دو تا خط قرمز میفته
* چشاش گرد میشه
یه لحظه خشکش میزنه
حتی نفسشم بند میاد
صورتش قرمز میشه...
+ این… یعنی تو… واقعاً…؟
*آروم سر تکون میدی...و بغض گلوتو میگیره …_..آره....
چویا که اول توی شوکه
.....بعد یه دستشو توی موهاش میبره...
نفس عمیق میکشه..
یه لحظه حس میکنی ممکنه داد بزنه یا واکنش تندی نشون بده… اما یهو میاد بغلت میکنه... خیلی محکم...
*در گوشت..
+ لعنتی… چرا باید همچین خبری رو قایم کنی؟
من باید اولین کسی باشم که میفهمه!..
*چشات خیس میشه ولی سعی میکنی حرف بزنی
_میترسیدم… نمیدونستم چه واکنشی نشون میدی…
+احمق…
"+...فکر کردی میذارم تنها اینو دوش بکشی؟ تو مال منی، و هر چی مال تو باشه، مال منه. حالا دیگه… سه نفر شدیم..."
*صدای خندهی کوتاه و عصبیش میاد...
ولی میلرزه...وقتی از بغلت جدا میشه... نگاهش پر از برق و جدیته.
* دستتو محکم میگیره...
+از همین لحظه به بعد… قسم میخورم جونمو میدم تا ازتون محافظت کنم.......
- ۳۸۷
- ۱۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط